وقتی
کسی حالش بده بهش نگید این هم می گذره ای بابا، نگید درست می شه، نخواهید با جک
های مسخره بخندونیدش نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین. از انرژی مثبت و مثبت باش
و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه
کنید. براش چایی بریزید. براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید. بذارید جلوش. بعد حرف نزنید.
بذارید اون حرف بزنه. گوش کنید. هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته. شما جای اون آدم . شما زندگی اون
آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید. پس نظریه ها و حرف هاتون به درد
خودتون می خوره.
دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید. اگه دلش خواست خودش
حرف می زنه
.
با اجازه ی مدیریت محترم وبلاگ:
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.شک کرد که شاید همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.