نظرات 183 + ارسال نظر
مردمک چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ


طفلی به نام "شادی" ، دیریست گمشده ست

با چشمهای روشنِ براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما :

یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر !!!!

شفیعی کدکنی

مردمک سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ


هرچه می خواهیم در قبال نظریه های اثبات شده
ی دیگران بنا بر انکار زندگی اجتماعی! و تاکید بر
نفس کشیدن های انفرادی ، بایستیم
انگار نمی شود !!
هرچه بهانه برای دیدار می تراشیم ، نمیگیرد .
تسلیم اینگونه زیستن شدن یعنی خفقان !
خفقان ِ عبور و مرور در کوچه پس کوچه های دل!
خفقان برای یادآوی خوش روزی های سابق !
اما..
چاره ای نمانده
باید کوله بار زندگی را تک نفره ببندیم !
کسی برای پیمودن ، همسفر نمی خواهد !

00:00 چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

ماه رمضونم اومد این پسته نیومد

ماه رمضون 89!!! مبارک

"پیشاپیش فرا رسیدن ماه مبارک زولبیا و بامیه،بیخوابی شبانه، گرسنگی روزانه، روز شماری ماهانه، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه مبارک"

چرا چرا !!
اومدم ... اومدم :دی

مرسی ... عجب ماه رمضونی بشه این ماه رمضونه !!!! ۱۵- ۱۶ ساعت گشنگی و تشنگی !! حالشو بببر !!!!!!!!!!!!!

به خدا ماه رمضون شروع نشده آقا جونم همش رژه میره جلو چشمام و بهم پز میده !!!!!

هیی هیی هیی ... مرسی ... اما یکی از دوستام که از قضا اتفاقا شما ها هم میشناسین واسم یند کرده بودش :دی

تک پر پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

سلام
این پسته چرا تایید نمیکنه
دق کردیم آخه

علیک سلام ...
عروسی عمه اوقلی رفته بودم ... ایشالا قسمت همه ی شما ها !!
فقط اگه هر کی عروسیش منو دعوت نکنه ایشالا که عروش بهش جواب نه بده !!!

تک پر پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ






هزار شاخه گل تقدیم به آینه شکسته ای که لبخند تو را هزار بار تکرار می کند.

تک پر پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ









از عرش صدای ربنا می اید اواز خوش خدا خدا می اید فریاد که درهای بهشت باز کنید مهمان خدا سوی خدا می اید

به جون خودم وقتی این صدای تین آوازه میاد انقدر من یکی خوشحال میشم !! حالا میبینی از صبح حال ندار بودما! تازه اون موقع دوباره شارژ میشم !!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ

تنها کسی

که چراغ را فرو می‌کُشد

بر چارچوب پنجره ،

درمی‌یابد عمق شب پر ستاره را

بلی ؟؟؟؟!!

آهان مردمک پر توان برس به داد این ناتوان !!!!!!!!!!!!!!!!!

بلی !!! اما هر کشتن نوری درست نیست تا این که به زور بخوای شب پر ستاره رو نمایان کنی !!!!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

حالا این!
سحری بود
قبل از خواب بود
شمام بعله!!!!!!





من کلا خیلی بی خواب شدم تو این تابستون !!
کلا اکثرا بیدارم تا سحر !!!
خوابم نافرم به هم ریخته !!! خودمم نگران حال ِ خودم شدم !!!!

اما خب من عاشق شب بیداریم ام !!

pareparvaz چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام به همه ی بهمنی های عزیز.....
خسته نباشید.جلد جدیدتون واقعا قشنگه.

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو هم با تاخیر بهتون
تبریک می گم.


خداییش هر وقت که دلم می گیره می یام وبلاگتون
حالم خوب می شه.

التماس دعا...

علیک سلام ...
مرسی ممنونم ... لطف دارین :دی

مرسی ... منم ماه رمضون و به همه تبریک میگم :دی

خب خدا رو شکر ...
محتاجیم به دلار برادر :دی

pareparvaz چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ

۱)دوستت دارم
و این
تنها جمله معترضه ای است
که نمی توان حذفش کرد.

۲)حتی اگر نباشی می آفرینمت
چنان که التهاب بیابان سراب را.

۳)این همه حرف
به چه کارم می آید؟
برای گفتن دوستت دارم
نه حرف کافی است!

۴)باز آمدم از چشمه خواب
کوزه تر در دستم
مرغانی می خواندند
نیلوفر وا می شد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم.

جمله ی معترضه ؟؟؟!!!
ههر چی تو ذهنم سرچ میکنم چیزی یادم نمیاد !!!
میشه یه ذره تقلب لطفا !!!!!!!!!!!
خداییش روی همه رو تو حافظه و ادبیات کم کردم !!!!!



همممم !!!
نه حرف !!
خب همیشه هم کافی نیست !!!
گاهی اوقات واسه این که مخ طرف رو درست و حسابی بزنی به بقیه حرف ها هم مطمئنن احتیاج پیدا میکنی !!!
میگی نه ... نگاه کن !!!

pareparvaz شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://http:/


تو با من بودی از آغاز قصه
از اونجایی که تو دنیا نبودم
حساب با تو بودن نیست اما
می خوام ثابت کنم تنها نبودم
می خوام باور کنم این زندگی رو
می خوام تو قلب فردای تو جا شم
یه لحظه فکر این روزای من باش
می خوام یه عمر تو فکر تو باشم
فقط یه لحظه از فردا جدا شو
دوباره تو خیالت بچگی کن
حقیقت داره خوشبختی هنوزم
یه لحظه با حقیقت زندگی کن

خیلی به دلم نشست ...

نم دونم چرا ... خیلی خوشم اومدش :دی

دستتون طلا مستر !! ـمسترین دیگه ؟؟؟!!)

pareparvaz شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:46 ب.ظ http://http:/

"باغ"
آن هنگام که دوستت می دارم
بارانی سبز باریدن می گیرد!
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی رنگ در رنگ!
از مژ گانم گندم می روید
انگور وانجیر
لیمو وریحان
آن هنگام که دوستت می دارم
ماه از من سر می زند
تابستان نطفه می بندد
چشمه ها می جوشند
و پرندگان مهاجر باز می گردند
وقتی به قهوه خانه می روم
دوستانم مرا باغی می پندارند.

(نزار قربانی)

!!!
منظورش از این که از مژگانم گندم میروید چیه ؟؟؟!!!

همینه که از شعر سر در نمیارم !!!!!!!!!!!!

مردمک شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ



................ !

!!!

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

pareparvaz شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ http://http:/


*خدای عزیز

توی مدرسه یاد گرفته ام که تو می توانی از کرم
ابریشم پروانه بسازی.برای خواهرم چه کار
می توانی بکنی؟او زشت است.لطفا" به پدر
و مادرم نگو که من این را برایت نوشتم.

رفیق تو/کرگ_11 ساله

مطلبی از کتاب "نامه ی بچه ها به خدا"

نوشته ی "دیوید هلر"

هیی هیی هیی ...
ای جون ِ دلم ... خواهرش و با کرم ابریشم مقایسه کرده ؟؟!!

من یه سری از اینا رو خواهزم واسم میل زده بود ... اما این یکی خیلی شیرین بود

۰۰:۰۰ یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ

برایت

یک کاسه لبخند آورده ام

تا تنهاییت را افطار کنی......و سکوتت را!

ببین

این روزها

آنقدر با لهجه ی پرنده های مهاجر حرف زده ام

که دیگر

صدایم در فاصله ها گم شده است.....!

همیشه

برای گفتن بهانه لازم است...

برای نوشتن!

چیزی مثل : یک خوشه غروب رسیده

یک پیاله خاطره ی ارغوانی...

یک آه.......!

و برای زندگی هم....

لبخند را یک نفس سر بکش...!

تا بهانه های عاشقانه

یک تبسم یک نگاه فاصله است....

ممنونم بابت کاسه ی لبخند ...

به نظرم میره که منم به یکی از همین کاسه لبخند ها احتیاج دارم !!!

یه کاسه لبخند لطفا !!!!‌
البته فعلا یه ساندویچ مغز و اعصاب می خوام !!! :

pareparvaz یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ


سلام پسته خانم.خسته نباشید.ببخشید چند تا سوال ازتون داشتم.اول اینکه آیا همه ی همکلاسی های شما اهل زنجانن یا دانشجوی شهرستانی هم دارین؟دومم اینکه آیا همشون تو این وبلاگ نظر می زارن؟سومم اینکه کلاس شما چند نفرست؟

علیک سلام ...
بلی خواهشت میشه ... بفرمایین :دی
(ببینین من چه قدر خوب و مهربونم !! )

اهمم .... اونایی که اینجا میان آره همه زنجانی هستن ... اما خب آره تو جمعمون غیر زنجانی هم داریم خب :دی

کلاسمون !!! نمیدونم !!!
اما حدودن ۲۰ نفر میشیم نه ؟؟؟؟!!!!
میشه یکی بشمره اسمارو ؟؟!!
آخه من تبلم ... یعنی روزه ام واسه همین :دی !!

pareparvaz یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ


سلام ...

دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان:

خدایا!در اینروز احسان را محبوب کن و در دلم در آن فسق و نا فرمانی را بد دار و بر من در آن خشم و سوزندگی را حرام کن.

به یاریت ای دادرس استغاثه کنندگان

علیک سلام ...

مرسی ممنونم .... الهی آمین :دی

pareparvaz یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:17 ب.ظ


ماه رمضان ماهی است خیلی زیبا.یکی از زیبایی های بسیار مهم این ماه:دعاهای بسیار قشنگه مخصوص این ماه است مثل دعای هر روز ماه مبارک_دعای افتتاح_دعای ابوحمزه ی ثمالی_دعای افطار و مخصوصا" دعای مورد علاقه ی خودم یعنی دعای سحر که خیلی زیباست.اما یکی از دعاهایی که امسال تازه با آن اشنا شدم دعایی است که از حضرت رسول اکرم نقل شده که آن حضرت فرمودند :هر که این دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبی بخواند حقتعالی گناهان او را تا روز قیامت می آمرزد. این دعا در عین کوتاهی و آسانی دعای بسیار جامع و کاملی است که معنی خیلی زیبایی هم دارد بطوریکه تمام در خواست هایی که ما می توانیم از خدا داشته باشیم در این دعا آمده که معنیش بدین ترتیب است:

خدایا !در آور بر ساکنان گور ها شادی.خدایا!غنی کن هر فقیر را.خدایا! بپوشان هر برهنه را.خدایا! سیر کن هر گرسنه را.خدایا! بپرداز وام هر بدهکار را. خدایا!گشایش ده هر گرفتار را.خدایا!برگردان هر آواره را .خدایا!رها کن هر اسیر را.خدایا!اصلاح کن هر فاسد را از امور مسلمانان.خدایا! بهبود کن هر بیمار را.خدایا!بگیر رخنه نداری ما را به دارایی خودت. خدایا!تغییر ده بد حالی ما را به خوشحالی خودت.خدایا!بپرداز از ما وام ما را و بی نیاز کن ما را از فقر زیرا تو بر هر چیز توانایی.

التماس دعا...

مرسی ....
دستتون طلا ...

واقعا قشنگ بود ...

البته محتاجیم به دلار !!! هیی هیی هیی !!!
(البته یکی از دوستان قولش رو داده ها !!!!!! )

pareparvaz دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ


مادامیکه تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی

بدان که زندگی می کنی(هلن کلر)


روز پزشک مبارک...

اهممم ... چه قدر جالب ...

خب حالا یه سوال دارم اونی که زندگیه شیرین دیگران و تلخ میکنه چی ؟؟!! اون چی کارس دقیقا !!!

اهان !!!
بلی .... روزتون مبارک باشه :دی ( نظر پایینی رو بخونین متوجه میشین :دی )
حالا
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !! ایشالا زودی دکتر بشین من بیام هی منو درمون کنین .... اونم از توع مجانیش :دی

pareparvaz سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ


سلام پسته خانم.چرا فکر کردی من مسترم؟

نه بابا...مستر نیستم...

مثل اینکه باید خودمو معرفی کنم.منم مثل شما بهمنیم با این تفاوت که مهندسی نمی خونم.من دانشجوی پزشکیه دانشگاه علوم پزشکیه شاهرودم ولی بچه ی مشهدم.راستی چند شب پیشم رفته بودم حرم.جاتون خالی چه حال و هوایی داشت..کلی کیف کردم..اصلا" تو ماه رمضون حرم رفتن چه صفایی داره...برای همتونم دعا کردم...
راستی شعرم هم قابل شما رو نداشت...
فعلا" خداحافظ...التماس دعا...

علیک سلام ...
هممم !!! نمیدونم چرا به ذهنم رسید !ْ!!!
اِ اِ اِ !!!
پس میس ایییی !!! منظورم دوشیزه خانومه !! :دی اره ؟؟؟؟!!!

اوه ... چه قدر بامزه !!! شما شرق ماها هم غرب !!!!!
پس خانوم دکترین :دی
تازشم مام عروسمون مشهدیه !!! (کلا منظورم از این جمله ناواضحه !!! )

دستت درد نکنه ... دوستان به جای ِ ما :دی

مرسی ... محتاجیم به دلار :دی

PAREPARVAZ سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ


*گم نمی شویم...

بچگی هایمان به خانه ات که می آمدیم چادر مادر را رها می کردیم می رفتیم برای بازی با کبوتر ها و نمی دانم چطور بود که مطمئن بودیم که گم نمی شویم...

و حتی مادر که برای هر چیز قلبش به تلاطم می افتاد بی هیچ نگرانی با تو حرف می زد.

انگار کسی مراقب تک تک ما بود.

مراقب بچه ها مراقب کبوترها و حتی مراقب مادر...

البته درسته !!
اما گم شدن داریم تا گم شدن !!
بلی اون گم شدن که شما میفرمایین درسته !!!

اما از اون گم شدنا تو خیابون و اینا که من استادشم !!!!!
یعنی خیلی گم میشم !! خودم نمیخوامااا اما واسم پیش میاد !!!

PAREPARVAZ سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ

*دین داری!

این روز ها دین داری اینگونه است: با چشم می بینی که در حال فرو ریختنی ولی باز هم باید
بایستی...



بزار فکر کنم !!!!!!!

آلفرد سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ

گوش اگر گوش تو وو ناله اگر ناله ی من،آنچه البته بجایی نرسد فریاد است!

اههمم !!

آما به نظرم تو جایی که فریاد کاری از پیش نمیبره باید سیستم و عوض کرد !!!
یعنی سکوت !!

PAREPARVAZ چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ق.ظ

dictionary English to mashhadi:

really?!:ne yere
Oh my God!:ey khak be sarom
:I dont know:mo nemedenom
?Why?:bere chi
Am I right?:dorogh mogom
And so on:hamoo joor
Upside down:kelle pa
!Funny!: khonok
!I love you!:mo to re mokham

هیی هیی هیی ...
خیلی خیلی بامزه بود

اما خداییش زن داداش ِمن اصلا از اینا استفاده نمکنه !!

به نظرم میاد لهجه ی سبزواریا اینا این سیستمیه ! نمی دونم

آلفرد چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

شاید مِه زده که منو تو گم شدیم شاید..



هممممم ؟؟؟!!!!!!!!

مردمک چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ


حالا 1 ماه است که بهانه گیری های لجوجانه و
گوش نوازی ، خانه را روی سرش می گذارد !

" و تا رسیدن دل های آشنا به هم
کنار پنجره ها ناگسسته می خوانم "

ای بلا !!!
کدوم یک ماه ؟؟؟!؟!!
ما که همیشه ماهامون شبیه همههههههه !!!!!!!!!!

خب خب !!
عزیزم دقیقا چه آوازی رو میخونی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
یااین که نه نمیخونی ؟؟؟!!

اصلا تو چرا این همه مشکوکی ؟؟!!
ها ها !! زود بگو ببینم مرزه خانوم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

pareparvaz پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ


ایستگاه معاینه فنی

از گل ساخته شده ایم و آدم آهنی هم نیستیم اماگاهی بدجوری به آچار کشی و روغن کاری احتیاج پیدا می کنیم !به همین خاطر لازم است هراز چندی برویم داخل یکی از این ایستگاه های معاینه فنی و چکاپ کامل شویم تا خدای ناکرده اگر در این جاده خاکی با آن سربالایی های خطر ناکش پیچ قساوت قلبمان سفت و مهره ایثارمان شل شده بود!درمانش کنیم تا به لنت های ترمز آسیبی وارد نکند که ترمز بریدن همانا و سقوط در پرتگاه همانا...
رمضان است:یک ایستگاه برای انجام معاینه فنی فوق پیشرفته برای تعویض و تعمیر پیچ ومهره "تقوا" و "توبه" و "توسل"و... هنوز مهلت گرفتن کارت معاینه فنی از اشک های شب قدر به اتمام نرسیده...ما را در صف های "سحر" فراموش نکنید...


اهمم آره خیلی خیلی جالب بود !!
چه اشاره های قشنگی ...

اما خب به قول یارو گفتنی ما ایرانی ها !! فقط توی ماه رمضون مسلمونیم !!!!! و این خیلی بده !!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

ضعیف ترین کلمه حسرت است ،آن را نخور . سست ترین کلمه غرور است ،بشکنش. لطیف ترین کلمه لبخند است ،آن را حفظ کن صمیمی ترین کلمه دوست است او را فراموش نکن


لامسب این شکستن غرور همه چیزه دیگه !!!!
سخت ترین کاره واقعا !!

چشم درسته فراموششون نمیکنیم در صورتی که فراموش نشیم

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم ازتو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم
این تو بودی
کز ازل خواندی به من
درس وفا را
این تو بودی
کاشنا کردی به عشق
این مبتلا را
من که این حاشا نکردم
از غمت پروا نکردم
دین من دنیای من
از عشق جاویدان تو
رونق گرفته
سوز من سودای من
از نور بی پایان تو
رونق گرفته
من خود آتشی که داده مرا رنگ فنا مشناسم
من خود شیوه نگاه مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان
از نگاهم روی مگردان



بله !! روی مگردان دیگه !!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم ، مرگ آن است که از خاطر تو محو شوم


نه تا یه مدت مرگه !! بعد از یه مدت اکثرا فکر میکنن که تولدی دوباره بوده !!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

آتشین روی و سیمین تنی
چون می آتشین روشنی
مهر و مه همنشین من است
تا تو ای نازنین با منی
نوشین از لب تو لب من
روشن از رخ تو شب من
رویت بهار زندگانی
وصلت چو باده جوانی
مستم از نگاه تو
هستم در پناه تو
دهمت اگر جان خواهی
که به ملک دل پادشاهی
قبله دل ها کویت
مایه شادی رویت
دیده خوبان سویت
به ناله مطرب به خنده ساغر
جمال جانان فروغ دلبر
به زهره و پروین ماند
تب من به تو پابندم
به جان تو خرسندم
که به از هر دو جهانم باشی
همه شب به تو دمسازم
دل و جان به تو پردازم
صبح خندانی شه من
شاه خوبانی مه من

شاه خوبانی مه من



بلهههههههههههههههههههه !!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

اندازه ی یک لوبیا دوست دارم. . . . . . . ناراحت نشو عزیزم. . لوبیای سحر آمیزو گفتم



واقعا افرین به این ذهن های خلاق !!!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

بر گیسویت ای جان
کمتر زن شانه
چون در چین وشکنش دارد دل من کاشانه
بگشا از مویت
گره ای چند ای مه
تا بگشایی گره ای شاید ز دل دیوانه
دل در مویت
دارد خانه
مجروح گردد چون زنی هردم شانه



...........
..................!!!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

میدونی قشنگی زندگی به چیه ؟؟ اینه که تو بی خبر باشی یکی به خاطر تو با خدا راز و نیاز می کنه



البته چیزا ی قشنگ تر اینم هستااا !!!!
به جون ِ احمد اقا !!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ

تا من آن نرگس مست تو دیدم
دین دل دادم و مهرت خریدم
ترسم از آن که وفایت نبینم
بس جفا دیدم و محنت کشیدم
آه ز بیداد تو ای دلبر طناز
دهان غنچه کن باز
ناسزایی بگو تا بگویم
که من چون شنیدم
بی تو سر آمد دور جوانی
شعله کشد باز شور نهانی
سر کشد آتش ز دلم
شعله زند آب و گلم
دانم و دانی
جانی و جانانه وشی دم نزنم گر بکشی
یا به کمندم بکشی یا برهانی
خواهم از دل
که با شور عشقت
کند زندگانی
دل نمیرد
اگر من بمیرم
تو در دل بمانی
جام زهر از کف تو نوش داروست
ناسزا از لب تو طیبات است
گر بمیرم تو به مرگم بگریی
نوشم آن قطره که آب حیات است



افریییییییییییییین !!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

از ماضی ها و مضارع ها خسته ام دلم برای یک حال ساده تو را دیدن تنگ است...

خوب ِ که بازم یه گزینه دارین !!!
من که کلا دلم از همه ی زمان ها تنگ شده !!! کلا چیزای جالبی نیستن !!!!!!!!!!!!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ

تو دوری از برم دل در برم نیست
خدا هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
خدای من تمنای دگر جز دلبرم نیست
آرام آرام جانم سرو روانم من بی تو نمانم عزیز من
بیا ای نازنین بیا ای مه جبین دردت به جانم
از غم عشقت دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
از بس که زدم ریگ بیابان به کف
خار مغیلان همه در پا شکست



بلی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ

عشق یعنی با چشم بسته کسی را دیدن و از بین همه دلتنگ یک نفر شدن . . .

اِ !!!
مادون قرمز داره چشمتون ؟؟؟!!!
با چشم بسته !!
بابا تکنولوژی !!

جلالخالق !!!!!!!!!!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ

چنان درقید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمانم بگریم
گهی بر حال بی سامانم بخندم
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
که پند هوشمندان کار بندم
مجال صبر تنگ آمد به یک بار
حدیث عشق بر صحرا فکندم
نه مجنوم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی ای خواجه پندم

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ

اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ،قلب کوچیک من



فتبارک الله !!! افرین ۱۰۰ افرین ۱۳۰۰ افرین !!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ

ماه غلام رخ زیبای تو
سرو کمر بسته بالای تو
تن همه چشم است و به صحن چمن
نرگس شهلا به تماشای تو
مجمع دلهای پراکنده چیست
چین سر زلف چلیپای تو
زاهد و اندیشه و گیسوی حور
دست من و جعد سمن سای تو
گر زنی تیغ هلاکم به فرق
فرق من و خاک کف پای تو
روی من و خاک سر کوی عشق
رای من و پیروی رای تو
تیر من و دیده کج بین غیر
تیغ من وتارک اعدای تو

غلام !!
هیی هیی هیی !! یه چیزی یادم اومد !!

قابل توجه اوشاخلااار !!!

تک پر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

دیروز رفتم خیاطی گفتم ساسونهای دلم رو باز کنه آخه دلم خیلی واست تنگ شده بود ... !




به به !!! به به !!
چه گده جالب شده ها !!!!!!!‌

آلفرد جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
((یک با یک برابر نیست))



اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟

خیلی باحال بود آلفرد

واقعا مرسی ... چه قشنگ

00:00 ِ ... جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

بار خدایا
تو آموختی که آنچه دو روح! را ، در غربت این آسمان و زمیم بیدرد ،دردمند می دارد و نیازمند و بیتاب یکدیگر می سازد دوست داشتن است
دکتر شریعتی



آخ جون ...
انگشتاتون طلا ایشالا !!! (جمله ام فعل نداشت خودم میدونم )

همای جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سراسیمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست



چشم کیه ؟؟؟!!
مشکوکینااااا !!
زود بگین تا ما هم بدونیم !!! :دی :دی

m2k جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ


نامه ی پروفسور ثبوتی به دانشجوهاش :

"دانشجویان عزیز
دیشب تا ساعت 3 بعد از نیمه شب ایمیل‌های شما را می‌خواندم. از همه‌تان به خاطر تبریک‌های زادروز من و نگرانی‌هایی که نسبت به احتمال رکود در روند علمی و پژوهشی دانشگاه دارید، صمیمانه سپاس‌گزارم. باید اذعان کنم یک نکته در نوشته‌هایتان تا اندازه‌ای پریشانم کرد و آن تکرار کلمه "تاسف" بود. مگر بارها در جمع و غیرجمع، خوش‌بینی مرا نسبت به آینده ندیده‌اید که معتقدم امروزمان بهتر از دیروزمان است و دلیلی ندارد فردایمان بدتر از امروزمان باشد. من که سنی پشت سر گذاشته‌ام و چنین می‌اندیشم، چه دلیلی دارد شما که زندگی را با تمام شکوهش در پیش رو دارید بنشینید و به هر چیز کوچکی که اتفاق می‌افتد و چه بسا خیر هم هست، تاسف بخورید. آنچه که اتفاق افتاده بی‌اهمیت است. یک مقام مسئول، مسئول زیردستش را عوض کرده و کس دیگری به جایش گذاشته است. دنیا عوض نشده است. من تنها اتاق کارم را عوض خواهم کرد و چه بسا فارغ از دغدغه‌های مدیریتی فرصت یاد دادن و یاد گرفتن بیشتری هم خواهم داشت. الحمدا... که معارفه رئیس جدید دانشگاه انجام گرفته و انشاا... مبارک است. به همه شما توصیه می‌کنم اعتبار هر دانشگاه در پویایی و اعتبار هر دانشجوئی در دانشجویی‌اش است. مواظب باشید این امتیاز را از دست ندهید. کوتاه فکران و کج‌اندیشان در همه جا هستند و می‌توانند سنگ پیش پا باشند ولی نه آن اندازه که بتوانند همه را و همه چیز را جلو بگیرند. از روز یکشنبه دوباره در زنجان خواهم بود."

...
....
و دیگر هیچ ...

آلفرد شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ق.ظ

خانه ام،افسوس!
بی چراغ و آتشی آن سان که من خواهم،خموش و سرد و تاریک است...


(احمد شاملو)



به نظرتون دپسرده نبوده این ؟؟؟!!

آقا شرمنده ... نزنین منو شوخیم بسی کارگری بود !!! :دی

آلفرد شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ق.ظ

می گذشتم از تراز ِخاکِ سرد ِپست....
جرم این است!
جرم این است!


(احمد شاملو)



نمی دونم والاااا !!!

pareparvaz شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ق.ظ

" یا ابا صالح المهدی عج"

اگر مهر انتظار را بر قلب هایمان حک نکرده بودند
اگر غزل انتظار را از بر نبودیم
و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند
معلوم نبود در این تاریک و روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز وشبش یکسان است این همه دلواپسی این همه حسرت و این همه سوز وگداز را به درگاه کدام سنگ و چوب آتش می بردیم و از که پناه می جستیم
روز ها آنقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این ابر_ابر های تیره ی حریص_ آنچنان وسعت آسمان را بلعیده اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم.

همه جا تاریک و ظلمانی است آنقدر که اگر تمام چلچراغ های تاریخ را بر فرازش بیاویزی باز چا ه و چاله را نمی بینی و پا به لجنزاری می گذاری که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست:گویی چشم بسته راه می روی که برادرت را همسایه ی دیوار به دیوارت را که برای تامین معاشش تکه ای از وجودش را به حراج می سپارد جان می فروشد تا آبرو بخرد را نمی بینی یا نه.شاید هم می بینی اما برای راحتی وجدانت عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم می زنی تا نبینی تا آزاد باشی.آه چه اسارتی؟

مولا جان! فضای غبار آلودی است یلدای غریبی است .پس در کدامین سپیده لایق ذوالفقار تو سیاهی شب را می درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند می زند؟؟؟



مرسی ... الهی آمین !!

صنم شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ

پسسسسسسسسسسسسسسسته؟


هیچی!!!می خواستم بگم دلم برات تنگ شده


جوننننننننننننننننننننننننننم !!!؟؟؟؟!


۱۰۰۰ تا :دی :دی

تازه من دوستم دارم :دی :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد