سلام علیکم خدا جونم ... :دی

1. رئیس فداکار
رئیس فداکار هر آنچه را که به نفع شرکت باشد انجام داده، می دهد و خواهد داد. او هر روز بدون دریافت هیچ گونه مبلغ اضافی تا ساعت هشت بعد از ظهر در محل کارش می ماند. شما چگونه با این فرد رفتار می کنید؟ شما کاری جز گوش دادن انجام نمی دهید؟ او احتمالا بعد از بازنشستگی هم اینجا خواهد بود. پس بهتر است از همان ابتدا چگونگی کنار آمدن با این فرد را یاد بگیرید. 

 

2. رئیس داد و فریادکن
رئیسی که داد و فریاد راه می اندازد، فکر می کند اگر صدایش را تا حد نامعقولی بلند کند به خواسته هایش می رسد. صدای بلند تر، تعهد بالاتر. فراتر از همه چیز داد و فریاد کن ها فقط می خواهند بدانند که مورد توجه قرار می گیرند. اگر شما بتوانید با این رئیس کنار بیایید و احترام و اعتماد وی را جلب کنید، شاید بتوانید صدای او را پایین بیاورید. 

 

3. رئیس دلهره آور
کارکنان هر آنچه را که رئیس دلهره آور می گوید انجام می دهند؛ چرا که از وی می ترسند. او همیشه از تهدید برای ساکت نگهداشتن کارکنان استفاده می کند. این رئیس نرخ جابه‌جایی کارکنان بالایی را دارد و در نتیجه برای حفظ عامل ترس کارکنان را اخراج می کند. رئیس دلهره آور دوام نمی آورد. سرنوشت یقه او را خواهد گرفت. 

 

4. رئیس استثمار کننده
معمولا به عنوان رئیس ماکیاولی شناخته می شود. این نوع رئیس خیلی با هوش، خطرناک، متمرکز و با انگیزه بوده و همواره یک برنامه سری دارد. او به افراد به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف می نگرد. اگر شما برای چنین فردی کار می کنید مراقب پشت سر خود باشید. بهترین راه این است که با او راحت و صادق باشید. اطلاعات را به‌صورت داوطلبانه ارائه کنید.  

 

5. رئیس سرهم کننده
رئیس سر هم کننده کم خردترین رؤساست. بهترین راه رفتار با این رئیس این است که به او کمک کنید ترقی ‌کند. هنگامی که آنها ترقی کردند به خاطر ارتقا به افراد تحت امرشان مدیون هستند. دیر یا زود مدیران، کم‌خردی رئیس شما را خواهند دید و او کله پا خواهد شد.  

 

6. رئیس سردرگم
رئیس سردرگم احمق نیست، او بی سواد است. شاید کارش را در شرکت تازه شروع کرده است و با فناوری آشنا نیست و یا به طورموقت به دلیل مسائل شخصی اطلاعات و دانش وی به روز نیست. رئیس سردرگم می تواند رئیس خوبی باشد اما در حال حاضر از مسیر خارج است(تو باغ نیست). بهترین راه برای کنار آمدن با این رئیس این است که به او یاد بدهیم و سرعت او را افزایش دهیم. آن وقت شما از اینکه او با چه سرعتی وارد جریان می شود، تعجب خواهید کرد. 

 

7. رئیس سنت گرا (محافظه کار)
او درباره روزهای خوب گذشته و درباره روشهایی که پیشترکارها انجام می شد زیاده گویی می کند. با این حال اگر او در گذشته سنگر گرفته باشد قادر نخواهد بود که در زمان حال کارکند. این رئیس باوجود مقاومتش برای حرکت به جلو، دارای اطلاعات گرانبهایی است که می تواند به نفع سازمان باشد. صبور باشید و به خاطر داشته باشید که جدید بودن الزاما به معنای بهتر بودن نیست. 

 

8. رئیس قدرت‌طلب
رئیس قدرت‌طلب دیوانه قدرت است. او ممکن است از آزادیهای ظالمانه ای، مانند: داشتن یک خدمتکار برای تمیز کردن ماشین بر خوردار باشد. هنگامی که چیزی از او می پرسید او به افتخاراتش اشاره می کند. دیگران اطمینان دارند که این ردای قدرت، ناتوانیهای وی را می پوشاند. چگونه با این رئیس کنار بیاییم؟ او را بخندانید. دستوراتش را اجرا کنید و این تصور دروغین را در او ایجاد کنید که کارها را به روش دلخواه او انجام می دهید. به خاطر داشته باشید که او هرگز ذهن شمارا کنترل نمی کند. 

 

9. رئیس نچسب(تفلون)
اگر چیزی نادرست از آب دربیاید، برای اینکه نشان دهد در آن وقت او جای دیگری بوده است شواهد و مستندات بی نظیری را رو می کند. این رئیس بیشتر مایه مزاحمت است تا عامل خطر. هنگام گفتگو با وی بهتر است تمام جزییات را موردنظر داشته، گفتگوهای خود را ثبت کنید. 

 


10. کدام رئیس؟
این رئیس همواره در عمل گم است. او بی ضرر است، چون هیچگاه در دفتر کارش نیست. هنگامی که او در دفتر کارش حضور دارد از وجودش بهره بگیرید. شما از فقدان عدالت احساس رنج خواهید کرد. شما در یک اطاقک به مدت هشت ساعت در روز و پنج روز در هفته برای نصف حقوق او برده وار کار می کنید. 

 

11. رئیس مشکوک
این رئیس به تمام انگیزه های افراد مشکوک است. هر آنچه فرد انجام می دهد، می تواند تلاشی برای خراب کردن وی قلمداد شود. این احساس بی کفایتی منجر به دخالت در آنچه که به نفع کارکنان و شرکت است، می شود. شما چه کار می توانید بکنید؟ به او قوت قلب دهید و همواره صادق و رْک باشید. 

 

12. رئیس دنیا به دوش
این رئیس می تواند ناتوانی های خود را پنهان سازد، چرا که می تواند خود را به عنوان آدم سرسختی معرفی کند. او تمام نگرانی های دنیا را جذب می کند و برای تمام دنیا نگران است. او اول صبح با چهره بر افروخته و آشفته به دفتر کارش وارد می‌شود، چرا که تمام شب را بیدار مانده و روی اقلام سفارش کار کرده است. با این رئیس چگونه برخورد کنیم؟ آرام باشید و در صورت امکان از تعامل با او بپرهیزید، چرا که عصبانیت او می تواند مسری باشد. 

 

13. رئیس پرطمطراق
رئیس پرطمطراق، لباسها، ماشین، خودکار و مسواک گرانبهایش را دوست دارد. آنچه او بیشتر دوست دارد حرفهای کلیشه ای است که در آخرین گردهمایی مدیریتی شنیده است. این رئیس به این حقیقت عشق می ورزد که در تیم من وجود ندارد. او نمی تواند بدون شما موفقیتی کسب کند. این رئیس اساسا بی ضرر است . لبخند بزنید و تحمل کنید. اگر می توانید به‌گونه‌ای منظم چند کلمه جدید به او یاد دهید. 

 

14. رئیس رفیق
رئیس رفیق می خواهد دوست شما باشد نه مافوق شما. از شما می خواهد که او را دوست داشته باشید چرا که دوستان هوای همدیگر را دارند. زمانی را که شما با او سپری می کنید سرمایه گذاری خوبی است.  

 

15. رئیس دو دقیقه ای
رئیس دو دقیقه ای، پیوند بین رئیس قدرت‌طلب و رئیس دنیا به دوش است. او به صورت لحظه ای می خواهد موقعیتها را کنترل کند (زمانی که من در تعطیلات بودم چکار کردید؟) و بعد از دو دقیقه حرف شما را قطع می‌کند، چراکه وقت ندارد درباره آن بحث و گفتگو کند. او پی‌درپی ولی به صورت تصادفی از شما می خواهد گزارشی درباره پیشرفت کارها تهیه کنید، ولی به ندرت آنچه را که خواسته است به خاطر می آورد. کار کردن با این رئیس تمرین هنر به ایجاز صحبت کردن است.  

 

16. رئیس مغرور (متکبر)
این رئیس، یک فداکار محافظه کار است. او شرکت را از پایه بنا کرده است. در حقیقت این میزی که شما آلان روی آن می نشینید، او ساخته است. شما به عنوان یک زیردست به راهنمایی های تقدس گونه وی نیاز دارید. کمک او اغلب به دردسر منجر می شود. با این سلطان موفقیت چگونه رفتار کنیم؟ غرور خودتان را بشکنید و از او بپرسید فردی که با سواد و مستعد کارکردن برای چنین شرکتی است، چگونه آدمی است؟ 

 

17. رئیس منزوی
رئیس منزوی، می خواهد تنها باشد. او در دفتر کارش می ماند و یا از خانه کار می کند. از تماس های انسانی بویژه از تعامل با کارکنان پرهیز می کند. او می تواند یک متخصص باشد چرا که بر مبنای مهارتهایش ارتقا یافته است. اما یک آدم اجتماعی نیست. رئیس منزوی شما را به حال خود رها می کند. لذا انتظار کار تیمی و گفتگو درباره اهداف شغلی نداشته باشید.  

 

18. رئیس کمال گرا
رئیس کمال گرا، مدیر جزء‌نگری است که می خواهد همه چیز شما را کنترل کند. رفتارش وسواسی بوده، اعتماد کمی به توانایی های شما دارد. به مرور زمان شما در می یابید که نمی‌توانید کاری را انجام دهید که از نظر او خوب باشد. به جای از دست دادن انگیزه، یاد بگیرید که برای خودتان و مطابق با استانداردهای خودتان کارکنید. در یک مقطع زمانی با رئیس خود بنشینید و از او بخواهید که انتظاراتش را بیان کند بنابراین هر دو تکلیفتان را بهتر می‌فهمید. 

 

19. رئیس نامعقول
رئیس نامعقول، انتظارهای غیر واقع بینانه ای از کارکنانش دارد. او یک روش منحصر به فرد برای انجام کارها دارد و از کارکنانش انتظار دارد به همان روش کار کنند.  

 

20. رئیس بزرگ
رئیس عالی- بر انگیزاننده حامی- رئیسی است که باوجود سیاست، با هر فردی با انصاف رفتار می کند، او ارتباط برقرار می کند و سیاست درهای باز را در پیش می گیرد. افراد را تشویق می کند که راه مناسب را دنبال کنند. او الگو است و آموزشهای عالی و محیط کار مثبتی را فراهم می سازد. او دارای چشم‌انداز است، نگران نبوده و داد و فریاد نمی کند. او کارکنانش را هدایت و مربیگری می کند و هنگامی که آنها شرکت را ترک می‌کنند او سالها با آنها ارتباط دارد، تا به شرکت برگردند.

نظرات 181 + ارسال نظر
همای شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

در سینه ی ما آتشی از دوری یار بپاست
خوش باد کسی که نیست در بند،رهاست

ای کاش به خیر بگذرد باز بهار
آگاه از این بهار کس نیست،خداست

همای شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:57 ب.ظ

بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ پرتاب میکنند ولی آنهاجدی جدی میمیرند.....

آدم ها شوخی شوخی زخم زبان میزنند ولی قلبها جدی جدی میشکنند......

tanha41 سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ

همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم

آلفرد سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ

سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی ...چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.

همای چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

آلفرد جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ب.ظ

نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم.
...ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم.
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید.
لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم.
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم.
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم.
سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما به هم پیوست ، و ما "ما" شدیم .
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.
آفتاب از چهره ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم،و بنده شدم .
تو بالا رفتی، و خدا شدی

سهراب سپهری .

همای دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران

آیینه‌ی نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت، صبح ستاره‌باران

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

[ بدون نام ] دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

آلفرد دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ

همه برایم دست تکان دادند......
اما کم بودند دستانی که تکانم دادند!!!!!
به حرمت تاثیری که بر همه ی فرزندان سرزمینت داشته و داری،هفته ات از امروز تا همیشه مبارک!

آلفرد پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم / آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود / گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو / بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد / بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون / آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام / جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش



صنم جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ http://baghimandeh.blogsky.com

شش پارادوکس در کشور ایران
-هیچ کس کار نمی کند، اما تمام برنامه ها اجرا می شود.
۲-تمام برنامه ها اجرا می شوند، اما بازار راکد است.
۳-بازار راکد است، اما هیچ کس گرسنه نیست.
۴- هیچ کس گرسنه نیست، اما همه نا خوشنودند.
۵-همه ناخوشنودند، اما هیچ کس شکایتی ندارد.
۶-هیچ کس شکایتی ندارد، اما زندان ها پر است.

ریچارد دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

وجدان صدای خداوندی است.

فقط ........خدااااا

ریچارد دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

نوازشم کن نترس,,تنهایی واگیر ندارد... انقدر مرده ام که هیچ چیز نمیتواند مردنم را ثابت کند...

ریچارد دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

قصه ها گذشته بر من تا بدانم کیستم،
سرگذشتم هر چی بوده من پشیمون نیستم,,یه زمان عاشقو گاهی توی آغوشه هوس,هرچه بوده همه انتخاب من بود و بس...
گاهی سرشاره حقیقت،گاهی مغلوب گناه،هرچه هستم تو فقط مرا برای من بخواه..
و
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست .تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغین در آن نیست. تنهایی را دوست دارم زیرا خدا هم تنهاست .....آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند..

پسته سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ق.ظ

پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می‌خواهد
:d

زلال که باشی سنگهای کف رودخانه‌ات را می‌بینند، برمی‌دارند و نشانه می‌روند دُرست به سوی خودت!
:دی

Unforgiven سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
......سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی.

۰۰:۰۰ یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ

وااااااااااای که چقد سه شنبه ی تو راه رو دوس دارم
:)))))))

اگه باشین...
هستین حالا؟

همای یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است

سرو دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

من تو را دوست دارم،و تو دیگری را دوست داری،و دیگری دیگری را دوست دارد.و اینگونه است که ما همه تنهاییم

آلفرد چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

وای که چقد خوش گذشت... میتونم بگم بهترین روز دوران ِ یونی بود :-) 1000000تا like :)

۰۰:۰۰ جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ

دیدین بودم :)))))))
خییییییییییییلی خوش گذشت
جای اونایی که نبودن خالی البته .....

همای یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ


تا که ز رنگ رخت یافت دل من نشان

روی من از خون دل رنگ و نشان در گرفت

آلفرد دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ

یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.
(پیشاپیش روز مادر مبارک)

tanha41 پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ

ملت مرده به ملتی اطلاق می شود که دانشجویش در خواب با شد

شما الان باید سر جلسه امتحان باشیناااااااااا؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ

خواستگار عبارت است از پسری نامرد
که هیچ حالیش نیست ممکنه به خواستگاری دوست دختر یکی دیگه اومده باشه
یکی دیگه که هنوز داره دنبال کار می گرده

همای یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

باز دیشب ماه دلتنگ تو بود
ماه و حتی راه دلتنگ تو بود

باز دیشب این دل ویرانه از
دردو رنج و آه دلتنگ تو بود

mar02:00mak شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ


عزم آن دارم که امشب نیمه مست
پایکوبان کوزه ی دُردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
تا کی از تزویر باشم ره نما؟؟
تا کی از پندار باشم خودپرست؟؟
..
پرده ی پندار می باید درید
توبه ی تزویر می باید شکست

وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پای بست؟

[ بدون نام ] شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ


ت

[ بدون نام ] یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:39 ب.ظ

تجربه بهترین درس است ، هرچند حق التدریس آن گران باشد!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

مهم نیست مرد باشی یا زن،همین که تن دادی،دل ندادی فاحشه ای!

جمله ات آشناست!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ

دنیای من
پر از دسـتـهایی ســت
که خسـته نمیـشـوند از نـگه داشـتـن
نـقـاب ها..

هوم!!
اینم...آشناست!

[ بدون نام ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

چه کسی می خواهد من وتو ما نشویم ؟

خانه اش ویران باد....

چه کسی واقعن؟

همای جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ب.ظ

من پیام آورده ام مردم پیام آورده ام پیام آورده ام
ای مردمان عاشق شوید

من نه از سوی خدایم
من نه زین عالم جدایم
من نه زان اهل ریایم
از شمایم مردمان عاشق شوید

من نه زرتشتم نه موسی
من نه فرعونم نه عیسی
من نه در غارم نه در مسجد نه معبد نی کلیسا
از شمایم مردمان عاشق شوید

همچو ابراهیم و مانی نیستم
من در عمری جاودانی نیستم
از زمینم ، آسمانی نیستم
از شمایم مردمان عاشق شوید

من عصا را اژدها هرگز نخواهم کرد
اژدهای دهر را باید عصا کردن
جان تک فرزند خود را بی بها هرگز نخواهم کرد
در میان آبها تنها رها هرگز نخواهم کرد
زان که جان خویش را باید فدا کردن
من پیام آورده ام مردم پیام آورده ام ای مردمان عاشق شوید

هلن و سکوت شب سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام

سلام عزیزای دلم

هلن و سکوت شب سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ

تفاوت عشق با ازدواج
یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم،
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت،


همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش،
به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می مونه، یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم حتی اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه...

هلن و سکوت شب سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ

شانه به شانه خاک بالا می روم
از فصل های دور
خوب میدانم
راه های عمودی هم گاهی به بن بست می رسند
سقوط نمی کنم
همین کنار نفس هایت می مانم
و از فرط خاطره خوابم می گیرد
مهم نیست کسی تعبیر خواب مرا نمی داند
من در انتظار جنین گندمی هستم
که درست کنار بطن چپ
آنجا که عاشقانه تر می تپد جوانه زده است
گندم را به خاک می سپارم
تکثیر می شوم
و کنار آن روز که برای همیشه تو را یافتم
آرام به خواب می روم

هلن سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ




دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…


دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…

دلم برای کسی تنگ است ........... که نیست

همای جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ

من عاشقت بودم
تموم این سالا
از اولین دیدار
تا به همین حالا

من عاشقت بودم
از متن پروانه
از اولین فصله
نگاه دزدانه

حالا تو اینجایی
این کار تقدیره
می دونی که قلبم
دور از تو می میره

حالا تو بعد از اون
دوران اشک و درد
کنار من هستی
کی فکرشو می کرد

کی فکرشو می کرد عاقبت کارو
بعد از یه عمر حسرت این همه دیدارو
کی فکرشو می کرد آخر این راهو
پلنگ ناباور تو بستر ماهو

[ بدون نام ] جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام خیلی وقت بود نیومده بودم دلم خیلی تنگیده بود کاش همیشه اون سال صفری به درد می موندم کاش. دوستون دارم بروبچ

00:00 یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

"یک عدد نان سنگک از دوره 200 تومانی در فریزر مانده کاملا سالم و بدون کپک به بالاترین پیشنهاد فروخته میشود , قیمت پایه 300 تومان!!!"

تنها۴۱ پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ

هیچ کس نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند قایق از دور تهی همچنان خواهم راند


کسی نیست ؟

یک شبه آمدیم ویک شبه رفتیم دلخوشیهایمان چقدر زود تمام شد

تنها۴۱ پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ

من این صفحه دوم رو ندیده بودم عجیبه ها ای کیو تر از من خودمم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ق.ظ

سلام ای غروب غریبانه ی دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

lمردمک دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ


هیچ اگر نیست ، تو هستی ~

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ


No face No name No number جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ق.ظ

یک نفر گفت به من
خانه دوست کجاست
من نگاهش کردم
گفتمش چشم شماست؟
خنده ای کرد و گذشت
آنطرف تر ایستاد
بر تن باد نوشت
خانه اش قلب شماست

No face No name No number جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ق.ظ

یک قانونی هست که میگه : تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی بترس فکر کن شک کن دو دل شو پشیمون شو،اما وقتی که پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی بازی رو باختی...

No face No name No number چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:39 ق.ظ

خاطرت آید که آن شب

از جنگل ها گذشتیم

بر تن سرد درختان

یادگاری می نوشتیم

با من اندوه جدایی

نمیدانی چه ها کرد

نفرین به دست سرنوشت

تو را از من جدا کرد



بی تو بر روی لبانم

بوسه پژمرده گشته

بی تو از این زندگانی

قلبم آزرده گشته

بی تو ای دنیای شادی

دلم دریای درد است

چون کبوتر های غمگین

نگاهم مات و سرد است

ای دلت دریاچه نور

گر دلم را شکستی

خاطراتم را به یادم آر

هرجا بی من نشستی



بی تو بر روی لبانم

بوسه پژمرده گشته

بی تو از این زندگانی

قلبم آزرده گشته

بی تو ای دنیای شادی

دلم دریای درد است

چون کبوتر های غمگین

نگاهم مات و سرد است

ای دلت دریاچه نور

گر دلم را شکستی

خاطراتم را به یادم آر

هرجا بی من نشستی

هرجا بی من نشستی

No face No name No number چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ق.ظ

هرگز از مرگ نهراسیدم اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود...

No face No name No number چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ق.ظ

در زیبا ترین روز بهار

چه بی رحمانه

بتی را که از تو

ساخته بودم

شکستی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد