اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن.

دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛ دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند. و در آن لحظه  در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنی و نگاه... 

نظرات 3 + ارسال نظر
Star-worshipper سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


هوشنگ ابتهاج

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

جلد 26 مبارک! :)
جلد 26 مشکل داره!؟چرا باز نمیشه :(

مبارک صاحباش:)
بله مشکل داره!!!!!!!!
فردا باز میشه

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ

منم که الان اومدم بخونمش نیستش(جلد 26)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد