ساعت
از صدای هیچ زنگی نمی ترسد
و عشق
با سوت هیچ پاسبانی نمی ایستد!
پایمال آفتاب در خیابان
وسنگسار چراغ در کوچه
برق چشم های مارا خاموش نخواهد کرد؛
من که با تکه ای از آسمان در دست می رسم
و تو با گل یاسی بر سینه
در را می گشایی
شب؛در قوروق سگ هااست
با این همه
تاک های ما
در تاریکی نیز رو به انگور می خزند!
-------
این شعر قشنگ از منزوی رو تقدیم می کنم به همه ی دو نفره های کلاس:)
به قول یکی از دوستامون مهر فقط برای کسایی خوبه که با دیدن انارهای کوچیک ذوق مرگ میشن و یقه ی بارانیشون رو بالا میدن و با فشار دستهای معشوقه شون رو ی برگها قدم می زنن؛ما که اینکاره نیستیم
دلهره ی بی خودی ریشه مون رو می پوسونه از این تغییر فصل ها...
همانا در عشق قانونی وجود دارد
که نباید منتظر ماند
برای به بار نشستن ش !
که عشق .. به خواست ِ ما نیست آمدنش
عشق .. آهویی است گریز پا
هر وقت که بخواهد میآید
فرمان ِ عشق
فرمانی ست خدایی .
اگر به سویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو...
------------
گاه گاهی بد نیست
گل به پرواز آید و به پروانه رساند خود را
عمران صالحی