سلام خدا جون ... یه بار دیگه نو نوار شدیم اومدیم !!

vase behtarin harfhast !! to onvar nazar bede !!

نظرات 178 + ارسال نظر
تارو یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام خوبین دیگه دیدید قهرمان میشیم هی هی هی

سلا بله که خوبیم..
دیدیم که قهرمان شدین.. البته قهرمان شدیم..

بازم مبارکه !

تارو یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

رفیق
بی کلک
مادر


راستی شده تا به حال رفیقتون زیر آبتونو بزنه!!!

ما که بهش میگیم نامررررررررررررررررررررررد!!!

رفیق بی کلک مادر :) پشت کامیون بدو دیگه؟؟

مام بهش میگیم نامررررررررررد

تارو یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ

تورو به خدا بعد من مواظب خودت باش
گریه نکن آروم بگیر به فکر زندگیت باش

واسه همیشه اگه بفهمم داری غصه میخوری
شکایت ازکسی نکن بااین که خیلی دلخوری

دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی ازهم جدا کردنمون

دل نگرونتم همش اگه خطا کردم ببخش
بازم منو به خاطره تمومه خوبیات ببخش

اصلا فراموشم کنو فک منو نداشتی
اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی

برو بگو تنهاییرو خیلی زیاد دوسش داری
اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی ازهم جدا کردنمون



تورو به خدا بعد من مواظب خودت باش..

میگن قبل از بیرون رفتن صدقه بدین سلامت برمیگردین
پس صدقه یادتون نره

آلفرد دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

ای کاش اینجا بودی !



خُب، پس فکر می کنی که می تونی تشخیص بدی

بهشت رو از جهنم

آسمونای آبی رو از درد !

می تونی تشخیص بدی مزارع سبز رو از خط سرد راه آهن ؟

لبخند رو از نقاب؟

راستی فکر می کنی می تونی تشخیص بدی؟





و آیا تو رو مجبور نکردند که قهرمانای خودتو با ارواح عوض کنی؟

خاکستر داغ رو با درختا؟

هوای گرم رو با نسیم خنک ؟

آسایش گوارا رو با تغییرات مداوم؟

و آیا تو نقش سیاهی لشکر رو در مقابل یه نقش اصلی تویه قفس عوض کردی؟





ای کاش اینجا بودی ! چقدر دلم می خواد اینجا بودی

ما دو تا روح گمشده ایم که سالهاست توی تُنگ ماهی شنا می کنیم !

روی همون زمین قدیم راه می ریم، چی پیدا کردیم؟

همون ترس های قدیمی رو

ای کاش اینجا بودی !

تامل برانگیز بووووووووود

ما دوتا روح گمشده ایم که سالهاست توی تنگ ماهی شنا میکنیم!

راستی هروقت یه روز خوب اومد مارو بی خبر نذارینا!! :دی

آلفرد سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ

کوه را سنگ ها میسازند.....
و انسان را دردها.

آلفرد سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

پنج وارونه یعنی دلزده
پنج وارونه یعنی بی وفایی،یعنی دروغ ،کلک
پنج وارونه یعنی حسرت روزهای تلف شده
__________________
A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out

آلفرد سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ

به حساب خیال بافیم نگذار...


اما ستاره ای دارم در تیره ترین شب ها!

.

فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد ،

به چراغهای کوچک

یک هواپیما.............

آلفرد سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ب.ظ

بده این همه بارون خون
بالاخره پیداش میشه رنگین کمون
دیگه از سنگ،ابر نمیشه آسمون
به سرخیه لاله نمیشه آب جوب.

آلفرد سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم !

تک پر سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام...
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
آتش مهرتو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست

تک پر سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ

لا مارتین:
تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا
به به
به به
به به

آلفرد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

اینم تقدیم به تارو(چون میدونم اینو خیلی دوس داری واسه همینم اینو واست تایپ کردم):




نعره های بی اَمونم گوش آسمونو کر کرد
منو فریادمو نشنید که داره دیر میشه برگرد

آی به گوشش برسونید کسی جز من نمی تونه
کوله باره غصه هاشو روی دوشش بکِشونه


این همه پیغومو پسغوم می فرستم که بدونه
داره دلواپسی دنیامو به آتیش می کشونه

من که جاشو پر نکردم شاید اصلا نمی دونه
آی به گوشش برسونید یکی اینجا نگرونه


نمی تونم بی تفاوت رو گذشته پا بذارم
اون که پاره ی تنم بود چه جوری تنها بذارم

آی به گوشش برسونید کسی جز من نمی تونه
کوله باره غصه هاشو روی دوشش بکشونه

آلفرد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ

می توان از نو شروع کرد؟!!؟؟!!؟؟

آلفرد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ق.ظ

زنده گی به امواج دریا مانند است :

چیزی به ساحل می برد

و چیز دیگری را می شوید ؛

چون به سرکشی افتد

انبوه ماسه ها را با خود می برد ؛

اما تواند بود که تخته پاره ای نیز با خود به ساحل آرد

تا کسی بام کلبه اش را بدان بپوشاند.

آلفرد جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ

آن شب که آسمان شکوفه‌ساز بود

آن شب که ماه نقره‌ای

گیسوان در آینه زمین شانه می‌کرد

و تارتار موی را

بر فتاده تخته‌سنگ

بر موجهای رام می‌آویخت

آن شب که مرغ شکارگر خسته از روز

بیدار نشسته بود

آن شب که تار و پود سوخته مرد ماهیگیر

بر پیکر ساحل پیچیده بود

آن شب که قایق چوبی پیر

بسته بر تیرکی استوار

همچنان

زیر ماسه‌های مرطوب ساحل

قلب پاک یک ماهی نقره‌ای

محکوم به تپیدن بود.



آن شب روی شن‌فرش کرانه دریا

زیر سقف ابر

ماهی نقره‌ای رقص مرگ و موج می‌کرد

موج مرگ

مرگ موج

دست کشدار دریا

تا گردن یار سنگی حلقه زد

ماهی نقره‌ای به شیب ملایم گونه دلدار

پای‌کوبان گریخت

فریاد رشک‌آمیز ماه نقره‌ای

از پس ظلمت اندوه

فرار موج در موج کبودی‌رنگ آب نرم

بر قامت زبر ساحل

گریز مرگ ماهی نقره‌ای

به ژرف سیه‌فامی چشم موج‌ یار

مرغ سپید بال‌گشای

از اوج کوه سنگی مغرور

پیام‌آور مرگ ماه نقره‌ای

مرگ موج

با هدایائی از مرغهای زرد زندگی

آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

آری،،،،،،به صدای پای آب نباید لحظه ای اکتفا کرد
دیگر نباید به جر خدا به کس ِدیگر وفا کرد...

آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

چگونه است که رود جریان خود را از بلندای زمین قرض می گیرد...

اما تو بلندای غرورت را به چشمانم وام نمی دهی...

آیا سپرده ی دلم نزد تو کافی نیست؟؟!


((حمید عبدالملکی))

آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

وقتی که
سنگ نباشد
نسل کلاغ ها بی شمار می شود
و
هیچ شبی از ما نمی هراسد
وقتی که صدایی نباشد
باران به کدام شیشه
به کجای دل
پا بگذارد
وقتی که پنجره ای نباشد
چشم ها به چه دردی می خورند.

down where i am there's no bitter end at all
this bitterness is endless
keeps going on & on

*زندگی دلیل می خواهد...ولی اگر دلیل پیدا نکردی چطور.... ‌(بی معنا ؟! )

آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ

آهو ز من آموخت به هنگام دویدن

رم کردن و برگشتن و واپس نگریدن

پروانه ز تو، شمع ز تو ، گل ز تو آموخت

افروختن و سوختن و جامــــه دریـدن!!!!


فریدون مشیری



آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ

دوباره برف جای پا های مرا پوشاند

راستی

آیا برف شهر احساس تو نیز

اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟

آلفرد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ

تو میروی و من فقط نگاهت میکنم ، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم ،

بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم

اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است...

(حمید عبدالملکی)

مردمک شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ


زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که "بهمنی ها" بسپارند به یاد ! :)

فردا شنبه س !
9 خرداد .
ساعت 2 تا 4 امتحان میان ترم داریم!
میان ترم ریاضی 2 !!

" یک روز...یک خاطره ی خوب...سه تفنگدار "

یادش قشنگ .
یادش بخیر !

kevin شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

یک روز بلند آفتابی
در آبی بی کران دریا

امواج ترا به من رساندند

امواج ترانه بار تنها



چشمان تو رنگ آب بودند

آندم که ترا در آب دیدم

در غربت آن جهان بی شکل

گوئی که ترا به خواب دیدم



از تو تا من سکوت و حیرت

از من تا تو نگاه و تردید

ما را می خواند مرغی از دور

می خواند بباغ سبز خورشید



در ما تب تند بوسه می سوخت

ما تشنة خون شور بودیم

در زورق آب های لرزان

بازیچة عطر و نور بودیم



می زد, می زد, درون دریا

از دلهرة فرو کشیدن

امواج, امواج ناشکیبا

در طغیان بهم رسیدن



دستانت را دراز کردی

چون جریان های بی سرانجام

لب هایت با سلام بوسه

ویران گشتند روی لب هام



یک لحظه تمام آسمان را

در هاله ئی از بلور دیدم

خود را و ترا و زندگی را

در دایره های نور دیدم



گونی که نسیم داغ دوزخ

پیچید میان گیسوانم

چون قطره ئی از طلای سوزان

عشق تو چکید بر لبانم



آنگاه ز دوردست دریا

امواج بسوی ما خزیدند

بی آنکه مرا بخویش آرند

آرام ترا فرو کشیدند



پنداشتم آن زمان که عطری

باز از گل خواب ها تراوید

یا دست خیال من تنت را

از مرمر آب ها تراشید



پنداشتم آن زمان که رازیست

در زاری و هایهای دریا

شاید که مرا بخویش می خواند

در غربت خود, خدای دریا

همای یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ

سنگ خارا
(بانو مرضیه)

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون

شمع خود سوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزد
گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزد

یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد

من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم

تا به سویش ره سپارم سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون

تک پر یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام
دل به هر کجا رو کند آخر بیاید سوی دوست
قبله دلها کجا باشد به غیر از کوی دوست

تک پر یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن

آلفرد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ

آرش-pure love

This Was Just Meant To Be
You Are Coming Back To Me
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love


میخوام که وقتی خوابی ، کنار تو بــشینم،
اگه یه وقت خـوابم برد باز خواب تورو ببینم.

عطر نفسهای تــــــــــو به تنم بپیچه
کاش بدونی که زنــدگی بـی تو هیچه

This Was Just Meant To Be
You Are Coming Back To Me
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love


I Know You Are More Afraid
Then I’ll Say I Will Wait
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love

میخوام تن قـــــــــشنگتو تو بـــــــغلم بـــــگیرم
بگم اگه نباشی کارم تمومه و بدون تو میمیرم

میخوام لباتو رو لبام بذاری تا همیشه!
بگم که زندگی دیگه بدون تو نمیـــشه

This Was Just Meant To Be
You Are Coming Back To Me
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love





I Know You Are More Afraid
Then I’ll Say I Will Wait
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love





Ba Ra La La La La Ba La La La
The Moon Smells It All
Ba Ra La La La La Ba La La La
Cause This Is Pure Love
Ba Ra La La La La Ba La La La
The Moon Smells It All
Ba Ra La La La La Ba La La La
Cause This Is Pure Love

تو نیستی و تا ابد بی تو دلم میگیره
اما زمونه میگه که دیگه خــیلی دیره

This Was Just Meant To Be
You Are Coming Back To Me
Cause, This Is Pure Love
Cause, This Is Pure Love

Ba Ra La La La La Ba La La La
The Moon Smells It All
Ba Ra La La La La Ba La La La
Cause This Is Pure Love
Ba Ra La La La La Ba La La La
The Moon Smells It All
Ba Ra La La La La Ba La La La
Cause This Is Pure Love

مردمک دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ


" گمان نمی کنم!
آیا از آن همه زخم
که حضور جهان را به سوال می گیرد
تمام تکلیف آدمی همین لبخند است؟
سر به سرم می گذارد این جغرافیا "

آلفرد چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

پیشاپیش روز مادر رو به همه ی مادرا تبریک میگم....


این شعرو تقدیم می کنم به همه ی مامانای مهربونو دوس داشتنی دنیا،
اللخصوص مامان خودم:

آسمان
را گفتم

می توانی آیا

بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه

روح مادر گردی

صاحب رفعت دیگر گردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

کهکشان کم دارم

نوریان کم دارم

مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم


خاک
را پرسیدم

می توانی آیا

دل مادر گردی

آسمانی شوی وخرمن اخترگردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

بوستان کم دارم

در دلم گنج نهان کم دارم



این جهان را گفتم

هستی کون ومکان را گفتم

می توانی آیا

لفظ مادر گردی

همه ی رفعت را

همه ی عزت را

همه ی شوکت را

بهر یک ثانیه بستر گردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

آسمان کم دارم

اختران کم دارم


رفعت وشوکت وشان کم دارم

عزت ونام ونشان کم دارم

آنجهان راگفتم

می توانی آیا

لحظه یی دامن مادر باشی

مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

باغ رنگین جنان کم دارم

آنچه در سینه ی مادر بود آن کم دارم


روی کردم با بحر

گفتم اورا آیا

می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه

پای تا سر همه مادر گردی

عشق را موج شوی

مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

بیکران بودن را

بیکران کم دارم

ناقص ومحدودم

بهر این کار بزرگ

قطره یی بیش نیم

طاقت وتاب وتوان کم دارم



صبحدم را گفتم

می توانی آیا

لب مادر گردی

عسل وقند بریزد از تو

لحظه ی حرف زدن

جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی

گفت نی نی هرگز

گل لبخند که روید زلبان مادر

به بهار دگری نتوان یافت


دربهشت دگری نتوان جست

من ازان آب حیات

من ازان لذت جان

که بود خنده ی اوچشمه ی آن

من ازان محرومم

خنده ی من خالیست

زان سپیده که دمد از افق خنده ی او

خنده ی او روح است

خنده ی او جان است

جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم

روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم



کردم از علم سوال

می توانی آیا

معنی مادر را

بهر من شرح دهی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم

قدرت شرح وبیان کم دارم



درپی عشق شدم

تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم

دیدم او مادر بود
مادر

دیدم او در دل عطر

دیدم او در تن گل

دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم

دیدم او درپرش نبض سحر

دیدم او درتپش قلب چمن

دیدم او لحظه ی روئیدن باغ

از دل سبزترین فصل بهار

لحظه ی پر زدن پروانه

در چمنزار دل انگیزترین زیبایی

بلکه او درهمه ی زیبایی

بلکه او درهمه ی عالم خوبی, همه ی رعنایی

همه جا پیدا بود

همه جا پیدا بود

آلفرد چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ق.ظ

فصل بهار واسه همه فصل تازه شدنو زیستنو امیدو شادابیو نشاطه!!!

ولی بهار ِما واسمون شده آینه ی دِق!

آلفرد پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ

غروب اگر چه در اینجا پایان است
اما در جائی دیگر از این دنیا
شروعی برای دوباره شدن است
خورشید همیشه زنده است
و ما ایم که او را می کشیم
و دوباره با التماس زنده اش می کنیم
..... و مرگ
کلیدی برای رهاای از این همه غصه و غم است

آلفرد پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ...کجاست گهواره من
همون گهواره ای که خاطرم نیست . همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیر رو می خواست
همون شهری که قد خود من بود .............
دلم تنگ برای گریه کردن کجاست مادر کجاست گهواره من
نگو بزرگ شدم نگو که سخته
نگو گریه دیگه به ما نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه می خواد

آلفرد پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست

آلفرد پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ

نیستی ــــ یاس

نیستی حالم خرابه،تورو با یکی دیگه دیدم
داغون شدم،مردم ولی باز تورو بخشیدم

نیستی...دلشوره دارم،می بینم تورو تو چشمام
این تقدیر بی رحمه با قلبم،عشق ِمن برو نذار تنهاش

نیستی حالِ من خرابه....نیستی دستام سردِ سرد
چشمام تورو با اون دیدن...دلم باور نکرد

نیستیو هوای این گریه داره بغضمو می شکنه
من مردمو...........دست های تو قاتل ِمنه



رفتی ازین آغوش ِراحت
وباز منم تنها و خاموش چراغم
چه بی اعتنا رفتی هه
نفهمیدم حس من واست یه تفریحه

تو که می دونستی وجودِ تو ترکِ درداس
تو که می دونستی نبودِ تو مرگِ فرداس
ولی آروم آروم زیر بارون داغون قدم میزنمو توام شادی با اون یارو
سراپا گوش بودم وقتی تو داشتی حرفی،حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی؟!
باشه منم میذارم رگِ این گردن که رفتمو دیگه پیشت بر نمی گردم

ولی روزی رو می بینم که یارت سیره از تو وو با یکی دیگه از کنارت میره
به هر دستی که بدی می گیری از همون دست
این نفرین ِمن نیست،بازیه زمونس


اون می خواد که دل ِتو با حرفاش خواب شه
صب کن،بذا یه کمی یخاش آب شه
وقتی می فهمی چه کسی پشتِ روبنده
که به احساست بزنه مشتِ کوبنده


نیستی حالِ من خرابه....نیستی دستام سردِ سرد
چشمام تورو با اون دیدن...دلم باور نکرد

نیستیو هوای این گریه داره بغضمو می شکنه
من مردمو...........دست های تو قاتل ِمنه




چقد باهات حرف دارم و چقد خرابم
کاش لااقل بودی می دادی یه خط جوابم
تو که هِی می گفتی تا تَهِ خط باهام هستی
چرا رفتیو با درد دستوپاهامو بستی

چرا؟هان،به خدا تا حرفی نزنی نمی رم،تو چرا واقعا رفتی؟
لااقل یه چیزی بگو،بگو دوسِت نداشتم
بگو از خدام بود که تو شبو روزت نباشم

یعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی؟حرف بزن،تو که اینقدر نامرد نبودی!!

ایشششششش...
چی میگم اون دیگه نیس پیشم
چَشم، تو این امتحانم بیست می شم
ولی چرا از سنگه قلبا در این شهر تاریک
اسیر کابوسم تو یلداترین شبِ تاریخ
کابوسی که نفسو تو سینه حبس می کنه وو میبینم یکی دیگه تنتو لمس می کنه

داره تنم می لرزه،واسه ادامه ی خوابم حتی قلم می ترسه
ختم کلام...
رفتی ازین آغوش ِراحت
وباز منم تنها وو خاموش چراغم!!



مردمک پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ب.ظ


مادر خوب ؛
دوست داشتن هایمان صادقانه و صد البته کودکانه ، تقدیمت
روزت مبارک

آلفرد جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

می‌خروشد دریا
هیچکس نیست به ساحل پیدا !
لکه ‌ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک.

مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او،
پیکرش را ز رهی ناروشن
برده در تلخی ادراک فرو.
هیچکس نیست که آید از راه
و به آب افکندش.
و در این وقت که هر کوهه ی آب
حرف با گوش نهان می‌ زندش،
موجی آشفته فرا می‌رسد از راه که گوید با ما
قصه ی یک شب طوفانی را.

رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت .
با خیالی در خواب.

صبح آن شب ، که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر،
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه ی تلخ شب پیش خبر.

پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه ی غمناک بجا
و به نزدیکی او
می‌خروشد دریا
وز ره دور فرا می‌ رسد آن موج که می‌گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز.

آلفرد شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

چه جالب!!

والا نمی دونم این جالب واسه چیه !! اما به جون عباس آقا کامیوتر نداشتن بد دردیه !!

دچار نشی بهش برادر !!

آلفرد دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ

کاش می شد-----((بیژن مرتضوی))

با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو، از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو

کاش میشد لحظه ها را پس گرفت
کاش میشد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند

آلفرد دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

دلم برای باغچه می سوزد
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه می اید
حیاط خانه ی ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
او مست میکند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد
و نا امیدیش
آن قدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود
و خواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای ساده ی قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و سکت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد...
او خانه اش در آن سوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی می سازد
او
هر وقت که به دیدن ما می اید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
حمام ادکلن می گیرد
او
هر وقت که به دیدن ما می اید
آبستن است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تکه تکه شدن می اید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سر پوش می گذارند
و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند
حیاط خانه ما گیج است
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فکر میکنم...
من فکر میکنم...
من فکر میکنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود




فروغ فرخزاد

آلفرد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

به جونه همون عباس آقا این((چه جالب!!)) واسه یو نبود...
برداشت بد نکنید..
من این متن ِ((آن شب که آسمان شکوفه‌ساز بود.......)) که خودم گذاشتمِشو قبلا نخونده بودم،همین جوری پست کردمش... دو سه روز پیش تازه خوندمش دیدم که وای چه متن جالبیه...
واسه همینم احساسمو به زبون آووردمو گفتم:...((چه جالب!!))
همین!!

چشم..چون جون عباس آقا رو قسم دادید قبول می کنم...

خیلی بامزه است...در کل فک کنم خیلی هاشو نمی خونین نه؟

چه جالب!جه جالب!
بعدا نشستین متنی رو که خودتون زدین رو خوندین و.............فهمیدین جالبه!!!
هیی هیی هیی....

آلفرد شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ

تو از چشمام چکیدی قطره قطره
هوای عاشقی زود از سرت رفت
نبودن بهتر از بودن تو فصلی،که تو ماه ِآسمونش باشی
دیگه نمی خوام روز ‌ ِدیدار،بشی خیره تو چشمونِ خیس ِ یار
دیگه شاخه گلی به تو نمی ده یه دستِ منتظر از پشتِ دیوار
.
.
تا گفتم زندگی مال ِ منو تو
تا گفتم سال دیگه سال ِمنو تو
چی شد که آسمون یه هو گرفته،خزون دلواپس ِحالِ منو تو

تا دادم آسمونو اشاره،گفتم مال ِما شد اون ستاره
یه هو رفتی تو از پیشم،نموندی،چرا خاطره هامونو سوزوندی

این روزا عشقمون برات غریبه،آخه چشمای تو پره فریبه
نمونده حتی از تو یه نشونه،نگفتی آخر ِقرارمونه

چی شد که آسمون یه هو گرفته،خزون دلواپس ِحالِ منو تو
چی شد که آسمون یه هو گرفته،خزون دلواپس ِحالِ منو تو




((بابک خدابنده))

تا گفتم سال دیگه سال ِمنو تو...نافرم به دل نشست!

آلفرد دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ

((گله---محمد بی باک))



آماده ای؟ که تو هم منو ترک کنی
یا میخوای بشنوی تا درد منو درک کنی
میخونم تا تو دلم این بار سنگین نمونه
این اشکه منه که باعث رنگین کمونه

این صدای اشک منه به هر گوشه رسید
فعلا که زندگی گرگه و ما یه خرگوش سفید
دلم بهم میگه این ناله ها کافی نیست یه ریز
غرق خوابم واسم یه لیوان کافی میکس بریز

که بیدار بمونم ببینم من چه واژه ای
میتونه بهتر بیان کنه عمق این تراژدی
وقتی کسی راه نمیاد باهام جز سایه ی من
بایدم رپ معنی دار بشه مایه ننگ

با همین امکاناتم میرم تو این راه پیش و پس
وقتی هفتاد میلیون میخوان کار شیش و هشت
پس دیگه حاجت کدوم استخاره هست؟
باید بکنم از استعدادم استفاده پس

گله دارم آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم میخوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دل پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست

وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم من دل یارم
وقتی شونه ای ندارم من روش سر بذارم
میگم گله دارم گله از این دل زارم

میگی کفر نگو تو هم شکر کنش باز
ولی وقتی شب رفته و اینجا صبح شدش باز
و خورشید تابید رو مشکلی که تو دل من بوده
حالا منم و روزگار و یه دوئل مردونه

میگم بکش خودتو بذار یه نفسی بکشی
وقتی داری راه زندگیتو عوضی میکشی
به مشکلاتم میگم من دوباره نمیخوامت
چرا سختی واسه منه خوشی مال رفیقامه؟

از شانس بده مائه جاده تنگ میشه آره
وقتی دست به طلا هم میزنیم سنگ میشه آره
وقتی به آینده ها ندارم حس خاصی
وقتی به جیبم ندارم حتی اسکناسی

پیش دوست و آشنا هم نمیخوام کم بیارم
مجبورم سر و تشو با یه دروغ هم بیارم
جای اینکه خدا واسه ی مشکلا پا پیش بذاره
کاری کرده صبح و شب رو سرم آتیش بباره

گله دارم آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم میخوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دل پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست

وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم من دل یارم
وقتی شونه ای ندارم من روش سر بذارم
میگم گله دارم گله از این دل زارم

تا که پولت به جیبه دورت از دوستی پره
تا که مشکل داری نمیبینی دوستی دورت
جز دو سه نفر رفته هر کی سمت ما بود
حالا ماییم و بورس و چک و سفته هامون

اونها شعار میدادن منو درکم میکنن
ولی وقت سختی دیدم چطور ترکم میکنن
چه دوستهای من چه عشق و چه برادرم
نمیدونستم ضامن رابطمه درآمدم

و واسه مشکلاته به هم ریخته حال روحیم
حالا کجای دنیا فرار کنم با چه رویی؟
و تو هر کشوری که به تو بخوان اقامت بدن
واسه ایرانی بودنت تو رو حقارت میدن

تو رویا بودم که حال خوشم همیشگی است
و حالا میفهمم هیچ مادیاتی همیشه نیست
دنیا کاری کرد که چشم های من هر شب پره اشکه
ولی نمیبازم مگه دنیا از رو نعشم رد شه

وای من عاشق این آهنگ ام...
یه مدتی هم به این سبزیا می خوندمش:دی
واقعا درد ِدل رو گفته!
خوب دیگه نمی تونم چیزی بگم...ترانه اش به اندازه ی کافی واضحه

مرسی آلفرد!

آلفرد دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شب تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد که سبک تر شده است

در تنم خرچنگیست

که مرا می کاود

خوب می دانم که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده ی زشت و کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز...

...به ملاقات پرستار جوان می آیند...!!!

خرچنگ؟تورو خدا مواظب خودتون باشین...

حق دارن به ملاقات پرستار جوان بیان..خوب شما با این کارا بچه ها رو می ترسونین!
نکنین این کارارو!!!!

مردمک پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ


گرچه شب زنده داری اول رجب امسال دلنشین تر از هر سال دیگه ای بود
اما انسانه و خصلت زیاده خواهی !

خوب ترین خدای همیشه ؛

" همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی"

شب آرزوهاتون شکوفه بارون.
___________
لیله ارغائب منو یاد برنامه ی چندسال پیش فرزاد حسنی ،(احتمالا 86)
میندازه ! که فضای معنوی-احساسی فوق العاده ای به پا کرده بود تو دلم .

نه بابا !! جون ِ گل آقا !!
دلچسب بود ؟؟! به ما که نگفتی اخه !!!!!!!!!!!!! (معنی دار بودا !! :دی !!)

آره اتفاقا !! منم ظهری که فهمیدم امشب شب ِ ارزوهاست یاد فرزاد حسنی افتام !!
با اون برنامه اش (کوله پشتی) خودشو تو ذهن ِ همه ی ماها جاودانه کرد دیگه !!

واقعا !! اتفاقا منم جو گیر کرده بود !!‌ :دی

مردمک من یادت نرماااا !!
مرسی :دی :دی

آلفرد جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ

گفتمش نقاش را نقشی زند از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید....

واقعا عجب نقاشی بوده !!‌
هم ذهنش هم دستش خوب کار میکرده !!‌

آلفرد جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ق.ظ

با نوای ساز ناکوکش چرا رقصان شدی،برده از خاطر نوازش های آن مَهرو به چنگ؟؟!!

... ؟؟!!!!

مثل همیشه ... دوزاریه مشکل ساز شده !!!!!!!

آلفرد جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ق.ظ

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه ی تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه ی تو

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم

کاش در بزم فروزنده تو
خنده ی جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو
شور من … ولوله برپا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه ی زیبایی خویش

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
زین گنه کاری شیرین می سوخت
ریشه زهد تو و حسرت من

کاش از شاخه ی سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
شعله ی راز مرا می دیدی

واقعا شعر ِ واسه همون شب ِ ارزو ها بود !!

خودمونیم چه قدر کاش داشت !!

پسته جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ق.ظ

زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در این نکته تردیدی نیست

ولی بجای تاکید روی کیفیتهای منفی زن و مرد چرا روی نقاط مثبت آنان تکیه نکنیم؟


بیاییم از خانم ها شروع کنیم:

زنان مهربان ، عاشق و دلسوزند.

زنان وقتی که خوشحال هستند گریه میکنند.

زنان برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه کارهای کوچکی انجام می دهند.

آنان برای دست یابی فرزندانشان به بهترین چیزها از هیچ کاری دریغ نمی کنند.

زنان قدرت این را دارند که حتی وقتی بسیار خسته هستند ونمی توانند روی پای خود بایستند،لبخند بزنند.

آنان می دانند که چگونه یک وعده غذایی را به فرصت تبدیل کنند.

زنان میدانند چگونه از پول خود بهترین بهره را ببرند.

آنان میدانند چگونه یک دوست بیمار را تیمار کنند.

زنان شادی و خنده را بدنیا ارزانی می کنند.

زنان صادق و وفادارند.

زنان در زیر آن ظاهر نرم، اراده پولادین دارند.

آنان برای یاری رساندن به دوستی محتاج همه کار می کنند.

زنان از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتند..

آنان می دانند چگونه به یک مرد احساس پادشاه بودن بدهند.

زنان دنیا را مکانی شادتر برای زندگی می سازند.



حالا نوبت مردان است:

مردان برای حمل اشیای سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوبند







متاسفم دوستان،اما حقیقت تلخ است

تک پر جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
ای لعنت خدا و 124000 پیغمبر را ضرب در 2 کنید و بعد بر تمام کسانی که طراح سوال های امتحانی ما دانشجویان ِ دیوار کوتاه اند بفرستین!!!
و البته ببریدش در مبنای دو
ایهی ایهی ایهی

علیک سلاااام ...

برای سلامتی مستر تک صلوات ِ بلند ختم کن !!
بگو تا که ایشالا سری ِ بعد امتحان ِ کاربرد رو خوب بدیم !!!!!!
بلند تر !!!!!

آ ماشالا به شما جوونا !!!

تک پر جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ

به به
سلام پسته خانم
میبینم که دوباره برگشتین
حالا
۱۲۳۴
دست
دست
دست
دست

به به سلام مستر تک پر !!

بلی ... کامپیوترم و از دکتر اوردنش بلاخره !!

تازه کلی هم خرجش شد !! اما میگن که حالش خوبه !!

مرسی :دی
ممنونم :ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد